مثل یک پرسهی کوتاه در باد، در مه، رو به همان روزی که شاید پیشِ روست، پشت دیوارهای شفافِ محکم ِ بینفوذ. توی سالن بیانتظار و حضور فراموش شدهی درهای بی اتاق، حتا راهی نبود به فصل باران.. آن هم بارانی تماما مخصوص!
قسم به روز، به شب، به من، به صفحه پیوندهای همیشگی من و به لبخند پژمرده تو که به نشانه لرزش نابهنگام دست و چنبرهای در بی صدای مطلق حلق، گذشت و کناره گرفت از دلگیری این دروغ، کسی که تمام عمر، هر روز، به خیسی ِ انتظار ِ باران رسیده بود.
+ وقتی حرف نمیزنم بیشتر از همیشه حرف دارم. بعد اونقد چیزی نمیگم که حرف زدن یادم میره، بعدشم نوشتن.. یکی از دلایل آپ نکردنم تو این مدت هم همین بود. این پست رو هم فقط بخاطر جمع بندی ذهنم نوشتم.
+بعد از مدت ها امسال خواستم خودم سفره هف سین رو بندازم. هف-هش سالی میشه رنگ و قلم مو دستم نگرفتم، تو بگو حتا یه کاردستی ساده. خواستم یه تنوعی باشه.. حس خوبی بود! خودتون سفره تون رو تزیین کنید خیلی لذت داره! حتا اگه در حد پوشال رنگی ریختن تو ظرفای سفره هف سین باشه!
+سال نو میشه ولی من مث سالای قبل هیچ حسی بهش ندارم. حتا به آرزو اعتقاد ندارم تا براتون چیزی آرزو کنم.. میتونم دعا کنم فقد. شاد باشید!
کلمات کلیدی: